خلاصه ای از کتاب فروپاشی یک امپراتوری
اثر حاضر رساله دکتری اینجانب است که اسفند 1388 در دانشگاه تربیت مدرس از آن دفاع نمودهام. این پژوهش بهدنبال ارائه تبیینی جامعهشناختی درباره «فروپاشی امپراتوری ساسانی» است. تاکنون آثار زیادی در خصوص تاریخ و جامعه ایرانی عهد ساسانی نوشته شده است. با این همه، حجم پژوهشهای موجود درباره موضوع خاص فروپاشی امپراتوری ساسانی بسیار اندک شمار است. این امر در حالی است که مسائل مختلفی در رابطه با فروپاشی امپراتوری ساسانی وجود دارد. آیا این فروپاشی ماهیتی «سیاسی» داشت یا «اجتماعی»؟ آیا این فروپاشی باید یک فرایند بلندمدت تغییر اجتماعی تلقی گردد یا یک رویداد کوتاهمدت سیاسی؟ آیا باید از ساختار اجتماعی بهعنوان عامل علّی فروپاشی یاد کرد یا کارگزاران انسانی؟ نقش عوامل خارجی مانند امپراتوری روم و حمله اعراب مسلمان در روند فروپاشی ساسانیان چگونه است؟ نقش نیروهای اجتماعی درون جامعه ساسانی مانند روحانیون، کشاورزان، اشراف زمیندار و ارتباط آنها با دولت ساسانی در روند فروپاشی ساسانیان چگونه است؟ و سرانجام، آیا بازیگران ایرانی شاهدان منفعل تاریخ کشور خود بودند یا عاملان فعال رویدادهای آن؟
برای این منظور، بهسان فیلمبردار عمل کرده و در «زمان اجتماعی» مورد نظر فرنان برودل تا قرن آخر پارتیان بهعقب بر میگردیم تا فروپاشی ساسانیان را با ردیابی تحولات نهادهای اجتماعی اواخر عصر پارتی جستجو کنیم نه چون یک تاریخ فرجامگرایانه بلکه تاریخی حالمحور که بر پیوست تاریخی غیرفرجامگرایانه تأکید دارد. حالی تاریخی که درک اکنونیت آن تنها در پرتو فهم ریشههای تنومندش میسر خواهد بود. پس «جامعهشناسی تاریخی ساختارگرا» تولید میشود که از حیث نظری در چارچوب کارکردگرایی ساختاری قرار میگیرد و از حیث تاریخی در چارچوب منطق «آنالی» که هم ساختارگراست، هم تاریخ جامع است و هم تاریخی بلندمدت. از این روست که فروپاشی ساسانیان در لحظه قرن 7.م جستجو نمیشود بلکه به قرن 3.م برمیگردد تا سه شاخص ساختار، جامعیت و بلندمدتی در امتزاج نظریه ساختاری به مبنای تحلیل فروپاشی تبدیل شوند. یعنی جامعهشناسی تاریخی ساختگرا، کلیتباور و بلندمدت تولید میشود که در آن علل ساختاری نظم و تغییر اجتماعی در قالبی نظاممند طی بستر تاریخی بلندمدت 500 ساله مورد کاوش قرار میگیرند، ویژگیهای خاص ساختار و الگوی تغییر جامعه ساسانی برجسته میشود، با تأکید بر دو استراتژی تبیینی قابلیتهای زیربنایی و تناقضات سیستمی در حد واسط نظریهپردازی و تحقیق تاریخی قرار میگیرد و در دسته جامعهشناسی تاریخی «کلان» جای میگیرد که علاقهمند به استفاده از تحلیل نظاممند برای بررسی دگردیسیهای بزرگمقیاس است.
بر این اساس، مسأله «چرایی و چگونگی» فروپاشی در قالب علل داخلی و خارجی/ شروط لازم و کافی دنبال میشود. آیا فروپاشی امپراتوری ساسانی محصول تحولات درونی نظام ساسانی بود یا حمله اعراب مسلمان؟ و سهم هر کدام در این فروپاشی چگونه است؟ این پرسش به فروپاشی فقط در حد «علیت» ورود میکند و «پیامد» را به اثری آتی فرومیگذارد. از آنجا که نظم و تغییر دو مقوله بههم متصل تلقی میگردند درک نحوه تغییر در کیفیت نظم جستجو میشود و پیوستی تاریخی دنبال میگردد. درک ما از کیفیت نظم به مثابه وحدت ساختاری ملازم با پویایی در قالب مفهوم «تعادل پویا» است که عناصر جامعه را در تعاملات متقابل با هم بهمنزله فرایندهای داخلی و نظامهای بیرون بهمثابه محیط خارجی میبیند و انتظار دارد در صورت عدم توازن به پیامد بی سازمانی و تجزیه و فروپاشی منتهی شود.